نهانی چند سوی یار بینم


نهان دارم غم و آزار بینم

ز صد جانب نظر دزدم که یک ره


به دزدی سوی آن عیار بینم

گهی تنهاش خواهم یافت، یارب


که بی اندیشه آن رخسار بینم

چنین هم هیچگه باشد، خدایا؟


که سیر آن روی چون گلنار بینم

همه عمرم در این حسرت به سر شد


که رویش بینم و بسیار بینم

تماشا حیف باشد بی رخ دوست


که جانان نبود و گلزار بینم

به روی گل توان دیدن چمن را


چو گل نبود چه بینم، خار بینم؟

رو، ای رضوان، تو دانی و بهشتت


مرا بگذار تا دیدار بینم

ز غم شب می نخسپم، باشد آن روز


که بخت خویش را بیدار بینم

فرو گویم به چشمت قصه خویش


اگر آن مست را هشیار بینم

چنین کافتاد خسرو در ره عشق


ره بیرون شدن دشوار بینم